شخصي
by : x-themes
پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :

خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخرید زن در حالی که گل را از دستش میگرفت
نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد , چه کفش های قشنگی دارید !
زن لبخندی زد و گفت:برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟؟
پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت : نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !
... تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم....

کــآش مـےشــُد جــآے مـَن بــآشے تـــآ بــدانے کـ ِ چــه حـسـے دارد وقتــے دِلمــ بــراے ِ کـسـے مـِثل ِ تـــو تــَنگـــ مےشــود ...


چند وقتیه همه مخصوصا داداشم ازم شاکیه که چرا دیگه سراغی نمیگیریو بی معرفتیو...

چندوقتیه خودمم از خودم گله دارم ولی...

کاش یکی بود میتونستم دلایلمو بدون ترس یا بدون ملاحظه از اینکه شاید غصه بخوره بهش بگم...

دستو دلم به نوشتن نمیره...

تا بعد...



رفتار من عادیست
اما نمیدانم چرا این روزها، از دوستان و آشنایان،،،
هرکس مرا میبیند،،از دور میپرسد:
این روزها انگار، حال و هوای دیگری داری!!!

اما من، مثل هرروزم!!!
باهمان امضا،،، همان نام!!
با همان رفتار معمولی!
مثل همیشه ساکت و آرام...

این روزها تنها
حس میکنم گاهی ، کمی گنگم!
گاهی کمی گیجم!

این روزها گاهی،
از روز و ماه و سال،،،از تقویم...
از این زمانه بیخبر هستم

حس میکنم گاهی کمی کمتر،،، گاهی شدیدا بیشتر هستم...

ازجمله دیشب هم
دیگرتراز شبهای بیرحمانه دیگر بود
.-من کاملا تعطیل بودم-
اول نشستم خوووب جورابهایم را اطو کردم!
تنها حدود 7 فرسخ دراتاقم راه رفتم
...
دیشب دوباره ،بی تاب،، دربین درختان ، تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
درآسمان گشتم و جیب هایم را،،،از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد،،، یک پاره از مهتاب خوردم

...

اینروزها. گاهی نگاهم درتمام روز،،،با عابران ناشناس شهر،،، احساس گنگ آشنایی میکند!
گاهی دل بی دست وپا و سربه زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی میکند!!!!

اما

غیراز همین حسها که گفتم،،، و غیراز این حال و هوای ساده و کهنه!
حال و هوای دیگری در دل ندارم...
رفتار من عادیست! اما نمیدانم چرا اینروزها...
هرکس مرا میبیند،،از دور میپرسد:
این روزها انگار، حال و هوای دیگری داری!!!


†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|

Happy Valentine

کارت پستال درخواستی طراحان

روز دوستی مبارک ؟

ولنتاین برای کسانی که همدیگر را دوست دارن مبارک !! براشون شادی آرزو میکنم !

خوش بگذره به همتون ؟؟

واما من بازم تنهام .....بی خیال؟؟


†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|

اینو برای کسایی نوشتم که اومدن وبمو نظراتی گذاشتن که خیلی ناراحتم کرده...


قبل از

اینـکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی

کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

از خیابانها کوهها دشت هایی گذر کن که من عبور کردم

اشکهایی را بریز که من ریختم

دردها و خوشیهای من را تجربه کن

سالهایی را بگذران که من گذراندم

روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم

دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن

همانطور که من انجام دادم

بعد يادم باشد هرگاه ارزش زندگي از يادم رفت

در چشمان حيوان بي زباني

كه به سوي قربانگاه مي رود زل بزنم

تا به مفهوم بودن پي ببرم

يادم باشد مي توان با گوش سپردن به آواز شبانه ي دوره گردي

كه از سازش عشق مي بارد

به اسرار عشق پي برد و زنده شد

يادم باشد معجزه قاصدک ها را باور داشته باشم

يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي

هر كس فقط به دست دل خودش باز مي شود

يادم باشد هيچگاه لرزيدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم

يادم باشد هيچگاه از راستي نترسم و نترسانم

يادم باشد كه زنده ام


†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|


پاییز زیبا در خیابان ولیعصر تهران


†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|



†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|



†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|


http://mardomsara.com/file/pic/photo/2013/02/f3061f38b6827c2227a93d75774b4105_500.jpg


†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|



†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|


من تو فرند لیستتم ولی نقشی ندارم اصلا

تو بی کامنت گذاشتی هر چی که خوندی از من

آپیدن و نآپیدنم دیگه فرقی برات نداره

این همه بیخیالیت داره حرصمو در میاره

تکلیف وبلاگمو بهم بگو که بدونم

باشم نباشم بآپم یا نآپم....

(شعر خز و خیل من!!)

(با عرض پوزش از محسن یگانه)


†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|

1391/12/11
خدایا؟!؟
صدامو میشنوی؟!؟نمیشنوی؟!؟
اونقدر دورتو فرشته های خوبو پاکت گرفتن که دیگه صدای منه گناهکارو نمیشنوی.
بنده هات دارن عذابم میدن.میشنوی؟؟؟؟؟
میدونی دارم به چی فکر میکنم؟اینکه تو این دنیا بنده هات زندگیمو بهم زهر مار کردن و اون دنیا خودت میخوای شخصا تلافی کنی.
خدایا؟!؟
این روزا همه ازم ناراحتن و دارن گلگی میکنن که چرا اینجوری شدی؟و...
ولی جوابشو فقط خودت میدونی پس خودت یه جوری درستش کن چون دیگه از کنترل من خارج شده.
خدایا تا کی وقتی از خونه فقط به قصد دکتر رفتن برم بیرون؟
میگی این عذابای الانت بخاطر اینه که تو زندگیت گناه زیاد کردی؟باشه قبوله!
ولی وقتی 1 ثانیه از به دنیا اومدنمم نگذشته بود چرا نذاشتی مثل بچه های دیگه یه نفس راحت بکشم؟ها؟؟؟؟
اون موقع هم گناه زیاد داشتم؟گناهم چی بود؟اینکه به دنیا اومده بودم؟!!؟ولی مگه من خواستم؟
یه دردی انداختی تو جونم که هیجا ازش رها نمیشم.
خودت حواست هست داری چیکار میکنی؟
من جهنم مادر بیچارم دست تنها ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!؟
چقدر باید بیاد بیمارستانو حرفای نا امید کننده بشنوه؟و خسته از همه بنده هات از راننده تاکسیه بی سواد گرفته تا منشیو دکتر با سواد برگرده خونه و ...
تازه ازم توقع داری بعد از همه ی اینا بیام سر سجاده و چادر سفیده گلگلی سرم کنمو به درگاهت شکر کنم؟؟؟؟؟؟؟
تازه فهمیدم این همه مدت که نماز میخوندم همش باطله...چون از همه بنده هات درمونده میشدمو میومدم سر سجاده شاید حداقل تو حرفامو بفهمی تا میتونستم گریه میکردم که خالی شم اما بهم گفتن اگه سر سجاده گریه کنی نمازت باطله
هه.خسته نباشی... 


†ɢα'§ : <-TagName->
11 / 12 / 1391برچسب:, 23:49 |- نفس -|

ϰ-†нêmê§